عاشق تنها(saeid)
زماني که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهي غذاي ساده صبحانه را براي شب هم آماده کند. يک شب را خوب يادم مانده که مادرم پس از گذراندن يک روز سخت و طولاني در سر کار، شام ساده اي مانند صبحانه تهيه کرده بود. آن شب پس از زمان زيادي، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسيس و بيسکويت هاي بسيار سوخته، جلوي پدرم گذاشت. يادم مي آيد منتظر شدم ببينم آيا او هم متوجه سوختگي بيسکويتها شده است!
ولی کاري که پدرم انجام داد اين بود که دستش را به طرف بيسکويت دراز کرد، لبخندي به مادرم زد و از من پرسيد که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نيست که آن شب چه جوابي به پدرم دادم، اما کاملاً يادم هست که او را تماشا مي کردم که داشت کره و ژله روي آن بيسکويتهاي سوخته مي ماليد و لقمه لقمه آنها را مي خورد.
نظرات شما عزیزان: 18 دی 1389برچسب:, :: 18:6 :: نويسنده : سعید فاتحی
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها دوست دارم نويسندگان |
||
![]() |